می شکنم.
بسیار در این تنهای شکسته ام
صدای شکستن استخوان هایم چه نوای دلنشینی برای تنهای های من شده است.
اری گوی من امده ام تا بشکنم.
اگر چنین است چه خوش است این شکستن.
اما باید در خلوت اشک بریزم.
اشکهایم را نباید افتاب ببیند . خدا یا چه زیبا ست این اشک اگر اشک نبود این دل در سرای خود میپوسید.
اما خدایا مگر من چقدر توانای این بار غم را دارم.
خدایا شانه هایم ضغیف است .
از من درگذر که دی گر توان این غم را ندارم.
دیگر اشک هم نمیتواند دلم را جلا دهد.
خدایا دیگر توان شکستن ندارم.
...........................